روژیناروژینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

روژینا نفس مامان و بابا

با تو جهان زیباتر است

  روزها می گذرند، با چشم بر هم زدنی عزیزدل من؛ به یاد 1 سال پیش می نویسم به یاد تک تک دقایق و ثانیه ها و لحظه هایش که عزیزترین لحظه هایم بودند، بی شک ناب ترینشان لحظه های مادر بودن که جز مادر باشی،نمی توانی درکشان کنی! لحظه ی دنیا آمدنت،اولین شیر خوردنت! دست بالا آوردنت،چیز در دست نگه داشتنت اولین خنده های ارادی ات نشستنت،دندان درآوردنت،راه رفتنت لحظه های نفس کشیدنت کنار من،درست دهان به دهان من؛ آنجا که نفسم را باتو هماهنگ می کردم که بازدم تو دم من باشد! لحظه های پر شور دیدنت لحظه هایی که چشمانت مرا می جست لحظه های پر مهر ...
25 دی 1392

اولین شب یلدای دخمل توچولوی من

عزیز دل مامان اولین شب یلدای عمرت مباررررررررررک                                     ایشالا سالهای سال کنار من و باباسی باشی و سالم و شاد نمی دونی شب یلدا چقد شیطونی کردی فقط 5 دقیقه سفره یلداییمون پهن بود چون روژینا خانوم حمله ور میشد به خوردنیا، خصوصا اونایی که قرمز بودن عسل خانومم عاشق هندونس، وای وقتی هندونه می بینه از خود بی خود میشه قربونش بشم اینم چندتا عکس از عسل بانوی بلا خونه مامانی اینم کیک هندونه ای که روژینا ع...
23 دی 1392

مروارید نهم روژینای من

سلام مامانی من.  دیشب داشتی با مامانی بازی میکردی و من داشتم قلقلکت می دادم و عسل خانومم تو هم داشتی کلی ذوق می کردی بلند بلند می خندیدی که یهو من یه چیزی کشف کردم! اگه گفتی چی بود؟ یه مروارید کوچولوی سفید  فداش بشم که لثش قرمز و متورم بود حتما درد هم کشیده بودی عمرم مروارید نهمت مبارک گلم همه زندگیمی ...
22 دی 1392

شیطون خانوم خونه ما

سلام قشنگم امروز می خوام یه کم از شیطنتات بنویسم که عاشقشونم!!!!!!!! دو روز پیش جمعه بود و مامان خونه! از صبح پیش روژینا. وای دیگه نگو پدرمو درآوردی خوشگل مامان از بس که این اتاق و اون اتاق کردی. هر جا که مامان میرفت تو هم دنبالش اول تو آشپزخونه شروع کردی به ریختن وسایل کابینتا به بیرون بعدشم در جابرنجی رو باز می کردی و برنجارو آروم آروم می ریختی وسط آشپزخونه و بعدشم رفتی سراغ ماشین لباسشویی نیست عاشق اون چراغای آبیش هستی هیچی دیگه بیچارمون کردی!!!!!!!!!! حالا نوبت جارو کشیدن پذیرایی شده! ای وااااااااای سوار بر جارو برقی و صداشو در آوردی بعدشم رفتی تو اتاق مامان و بابا شروع کردی به بیرون کشیدن وسایل کشوی میز توالت. از این...
22 دی 1392

جشن دندونی عسلکم

روز جمعه 26مهر یه روز آفتابی و گرم واسه روژینا کوچولو جشن دندونی گرفتیم. 4 تا از مرواریدات در اومده بود. مامان و بابایی از قبل واسه دندونیت یه لباس خوشگل در نظر گرفته بودند. مامان ریحانه هم چند روزی بود که درگیر جشن بود.واسه دندونیت مامان تم دندونو در نظر گرفتو همه دندونارو برش داد تا ریسه درست کنه  آجیل و برنج بو داده هم داشتیم که مامانی زحمت درست کردنشو کشیده بود که واسه اونا هم تم دندون با عکس روژینا داشتیم.   اون روز تو از صبح خونه مامانی بودی و حسابی خوابیدی تا تو جشن گریه نکنی و اذیت نشی  ساعت 4 که شد مهمونا یکی یکی اومدن اول از همه خاله ندا با داداش ماهان اومدن، ماهان پسرک خاله ندا همکار ما...
21 دی 1392

روژینا و سفر به ماسوله بهمراه بابا و مامان

 بعد از ظهر جمعه تابستون تو ماه رمضون من و تو و بابا تصمیم گرفتیم بریم ماسوله. تو توی بغل بابا مهدی بودی و واسه خودت آواز می خوندی، اینقد ذوق ذوق می کردی که نگو! هر کی از کنارمون رد می شد لپتو می کشید. تا وقت افطار توی شهر چرخیدیمو تو بازارش رفتیم یه چندتا صنایع دستی هم خریدیم . کم کم دیگه داشت اذون می گفت بابا پیشنهاد داد افطار تو یه آلاچیق بشینیمو چای بخوریم.نمی دونی فضا چقد قشنگ بود بارون ریز ریز داشت میبارید و کمی هم مه بود. چراغ ها هم روشن شده بود تو دامنه کوه. کنار آلاچیقی که نشسته بودیم دو تا گربه کوچولو کنار هم خوابیده بودند وای خیلی خوشگل بودند! تو همینجور بهشون خیره شده بودی عاشقتم گل مامان   ...
16 دی 1392
1